عبدالرضا زند؛ محمد فولادی
چکیده
انوری ابیوردی و ظهیرالدین فاریابی دو تن از نام آورترین سخنوران تاریخ شعر فارسی هستند. این دو تأثیر اساسی و عمدهای در غزل فارسی داشتهاند. این مقاله، جُستاری دربارۀ مهمترین جلوههای موسیقی شعر، در غزلهای این دو شاعر گرانمایه است. در این مقاله که به شیوۀ توصیفی- تحلیلی انجام شده، پس از ذکر مقدمهای پیرامون ...
بیشتر
انوری ابیوردی و ظهیرالدین فاریابی دو تن از نام آورترین سخنوران تاریخ شعر فارسی هستند. این دو تأثیر اساسی و عمدهای در غزل فارسی داشتهاند. این مقاله، جُستاری دربارۀ مهمترین جلوههای موسیقی شعر، در غزلهای این دو شاعر گرانمایه است. در این مقاله که به شیوۀ توصیفی- تحلیلی انجام شده، پس از ذکر مقدمهای پیرامون این دو سخنور در تحوّل و اعتلای غزل، به بررسی موسیقی درونی (بدیع لفظی) در غزلهای آنها پرداخته و همراه با ارایۀ نمودارها و تحلیل آمارها به این نتایج رسیده است که هر دو شاعر از موسیقی درونی در القای مفهوم و تأثیرگذاری بر مخاطب بهره بردهاند. ظهیر فاریابی با توجه به تعداد کم غزلهای خود بهخوبی توانسته با بهرهگیری از ویژگیها و جنبههای موسیقایی آرایهها و متناسب با حال مخاطب در ظهور و بروز جنبههای تقویت موسیقی کلام و معنا آفرینی، استادی و مهارت خود را نمایان کند؛ بهطوریکه در این بخش صناعاتی همچون: واجآرایی، تکرار و جناس تام، بیشترین نقش را در موسیقی درونی غزلهای او ایفا میکنند. انوری نیز از این نوع موسیقی بسیار بهرهمند شده و در این بخش بهخصوص در واجآرایی، جناس و تکرار بسیار موفقتر از ظهیر عمل کرده است. در نگاهی کُلی، هر دو شاعر در بهرهمندی هم زمان متکلم، متن و مخاطب در ارزشگذاری صنایع بدیعی نقش مهم و اساسی داشتهاند.
مریم رحمانی؛ محمد فولادی
چکیده
در قرن 20 ساختارگرایان به پیروی از پراپ، درصدد ارائة الگوی کلّی در ساخت انواع روایت برآمدند. در همین زمینه، آ.ژ.گریماس، مشهورترین نظریّهپرداز روایت، از دامنة محدود مطالعات پراپ فراتر رفت و با ارائة الگوی کُنشی و زنجیرههای روایتی خود، تلاش کرد تا به دستور کلّی زبان روایت دست یابد و هر روایت را با ساختار روایی خاص تجزیه و تحلیل کند. ...
بیشتر
در قرن 20 ساختارگرایان به پیروی از پراپ، درصدد ارائة الگوی کلّی در ساخت انواع روایت برآمدند. در همین زمینه، آ.ژ.گریماس، مشهورترین نظریّهپرداز روایت، از دامنة محدود مطالعات پراپ فراتر رفت و با ارائة الگوی کُنشی و زنجیرههای روایتی خود، تلاش کرد تا به دستور کلّی زبان روایت دست یابد و هر روایت را با ساختار روایی خاص تجزیه و تحلیل کند. او الگوی کنشی خود را بهگونهای طرّاحی کرد که با تمام روایتها قابل تطبیق باشد. بر همین اساس، در این پژوهش سعی بر آن است تا ساختار روایتی داستان «گنبد صندلی»، به عنوان نمونهای از منظومههای غنایی عاشقانه، بر مبنای نظریّة گریماس مطالعه گردد. این داستان، ششمین داستان از هفتپیکر است و راوی آن، بانوی چین در اقلیم ششم است و ساختار طرح اصلی روایت با تغییر وضعیّتها بر اساس تقابلهای دوگانه و زنجیرههای روایی و همچنین الگوی کُنشی روایت تحلیل و بررسی میشود. پس از تجزیه و تحلیل متن بر مبنای الگوی گریماس، روشن شد که هیچ بخش از حکایت در پیشبرد جریان روایت بیتأثیر نیست و در آن داستان با وضعیت متعادل آغازین (آغاز سفر)، با درخواست آب خیر از شر، به وضعیتی نامتعادل (کور شدن خیر) مبدّل میشود تا اینکه این وضعیت با تأثیر نیروی یاریدهنده دختر کُرد و چوپان، سیر صعودی خود را بهسوی تعادل پایانی (ازدواج با دختر کُرد، ازدواج با دختر شاه و وزیر و نشستن خیر بر مسند پادشاهی) به پایان میرسد.
معصومه معارف وند؛ محمد فولادی
چکیده
شاهنامه فردوسی از آثار ادب کلاسیک ایران است که بسیاری از داستانهای آن از منظر یک اثر تراژیک قابل بررسی است. سوگ سیاوش به عنوان روایتی کهن با هستۀ تراژیک، از جملۀ این داستانهاست. در این پژوهش، داستان سیاوش بر اساس نظریۀ «میتوس تراژدی» نورتروپ فرای، منتقد کانادایی بررسی شدهاست. بر مبنای این نظریه، که اصولی جهانشمول را ...
بیشتر
شاهنامه فردوسی از آثار ادب کلاسیک ایران است که بسیاری از داستانهای آن از منظر یک اثر تراژیک قابل بررسی است. سوگ سیاوش به عنوان روایتی کهن با هستۀ تراژیک، از جملۀ این داستانهاست. در این پژوهش، داستان سیاوش بر اساس نظریۀ «میتوس تراژدی» نورتروپ فرای، منتقد کانادایی بررسی شدهاست. بر مبنای این نظریه، که اصولی جهانشمول را در بررسی آثار تراژیک ارائه میدهد، داستان سیاوش از مؤلفههایی همچون: «ناهمخوانی عشق و ساختار اجتماعی»، «سلطۀ بیقید و شرط تقدیر» و همچنین مراحل ششگانهای برخوردار است که آن را در ردیف یکی از زیباترین تراژدیهای جهان قرار میدهد. فرای در نظریـۀ خود به شخصیّت ضدقهرمان نمیپردازد؛ این سیر وقایع، جبر زمانه و خواست خدایان است که دوستیها را به دشمنی بدل میسازد. در داستان سیاوش نیز سلطه تقدیر و بازی زمانه، افراسیاب را نادانسته و بیسبب در برابر داماد و دختر خویش قرار میدهد و هر دو طرف بیآنکه بخواهند به مصاف هم میروند. از دیگر مؤلفههای تراژدی، «اجتناب ناپذیری فاجعۀ نهایی» است که در سوگ سیاوش، به بهترین نحو به مخاطب القا میگردد. برقراری ثبات و آرامش پایانی و همچنین جهانبینی تقدیر مدار حاکم بر داستان به آفرینش نوعی تسلای متافیزیکی میانجامد که لازمۀ بخش پایانی یک اثر تراژیک است.
محمد فولادی؛ مریم رحمانی
چکیده
همزمان با آغاز نگرشهای نوینی که در قرن بیستم نسبت به متون ادبی آغاز شد، «جوزف کمبل» با مطرح کردن «کهن الگوی سفر قهرمان»، تحوّلی جدید در حوزۀ مطالعات نقد اسطورهگرایی پدید آورد. او با بررسی ساختاری اسطورهها در فرهنگ ملل گوناگون، به این نتیجه دست یافت که حرکت قهرمان از آغاز تا پایان داستان، بر اساس فرمولی ثابت است ...
بیشتر
همزمان با آغاز نگرشهای نوینی که در قرن بیستم نسبت به متون ادبی آغاز شد، «جوزف کمبل» با مطرح کردن «کهن الگوی سفر قهرمان»، تحوّلی جدید در حوزۀ مطالعات نقد اسطورهگرایی پدید آورد. او با بررسی ساختاری اسطورهها در فرهنگ ملل گوناگون، به این نتیجه دست یافت که حرکت قهرمان از آغاز تا پایان داستان، بر اساس فرمولی ثابت است که به صورت یک دستور زبان ذهنی در همۀ داستانهای ملل مختلف، با اندکی تغییرات جزئی تکرار میشود. داستان «بیژن و منیژه» از جمله داستانهای شاهنامه است که قابلیت مطالعاتی بر اساس نقد اسطورهای را دارد. بنابراین در این مقاله سعی میشود، ضمن تطبیق مراحل گذر قهرمان از مراحل مختلف «کهن الگوی سفر قهرمان کمبل» با داستان «بیژن و منیژه »، میزان این انطباق و همچنین نقشهایی که هر یک از شخصیّتها در این داستان ایفا میکنند، بر اساس این نقد، بررسی شود. بر اساس این بررسی نمایان می شود که طبق نقد کهن الگوی کمبل، قهرمان داستان یعنی «بیژن»، از دنیای عادی بیرون میآید و موفق میگردد تا با گذر از سه مرحلۀ اصلی «عزیمت»، «رهیافت» و «بازگشت»، در نهایت با شخصیتی دگرگونه، در قالب ازدواج با منیژه، دوباره به سرزمین خود بازگردد.
محمد فولادی